به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خبر لنده، صبح زاگرس، پایگاه مجازی هیئت محبین آل طه(علیهم السلام)، یادداشتی منتشر کرده است که در متن زیر می آید:
تهران، شریف، علّامه، امیرکبیر، شهید بهشتی، شیراز، ….
این روزها تب کنکور همه را گرفته عده ای مدام در حال مشورت و نگران، که چه رشته ای و چه شهری و چه دانشگاهی را انتخاب کنیم. آن چه در این میان جلب توجه می کند، اپیدمی -همه گیر- بودن این موضوع بین همه ی بچه هاست، این نگرانی حتی به اطرافیان هم سرایت کرده است. تغییرات چندباره اولویت ها شاهد این حالات نزار و پریشانی است.
پزشکی، دندانپزشکی، داروسازی، برق، مکانیک، عمران، حقوق، روانشناسی، مدیریت،….
به نظر من مساله اصلی این “انتخاب” نیست. مشکل از جای دیگری آب می خورد. گره کار اینجاست که ما برای زندگی مان برنامه نداریم. نمی دانیم قرار است چه کاره شویم؟ چه شغلی و حرفه ای رضایت ما از زندگی را حاصل می کند؟ در چه سطحی قرار است کار کنیم؟ آیا مثلا دوست داریم در حوزه نظر بمانیم یا می خواهیم وارد کارهای عملیاتی شویم یا قرار است حلقه واسط کارهای تئوریکی و عملیاتی باشیم؟ قرار است کجا زندگی کنیم؟ با کی زندگی کنیم؟ کَی زندگی کنیم؟! نتوانستیم جای گاهِ مشخصی برای آینده ی خودمان در جهان متصور شویم. منتظر تصادفیم! “حالا ببینم رتبه ام چه می شود، حالا ببینم….بعد تصمیم می گیرم!”. در یک کلام: ما برای زندگی آینده مان طرح نداریم.
پزشک، دندانپزشک، داروساز، مهندس، وکیل، وزیر، مدیر، بنّا، بقّال، …
جامعه نیازمند بقّال، بّنا، مغنی، نجّار، مهندس و طبیب و مربی و… است، هرچند همه ی این ها به نحوی و بسته به توانایی ما گرهی را از مشکلات جامعه خواهد گشود – البته به فرض آموزشِ درست و رعایت آدابِ حستجوی دانش یا همان دانش جویی – اما آنچه به نظر می رسد باید مورد توجه قشر دغدغه مند و با استعداد قرار بگیرد توجه جدّی به نقش ی است که باید در قالب همین انتخاب –شغل- و یا درکنار آن به انجام برسانیم.
توضیح اینکه آن چه ما برای تامین معاش به دنبال آن هستیم – هرکدام از عناوین قبلی که باشد – شغل ما محسوب می شود اما آن گاه که در قالب همین شغل و یا در کنار آن نقش ی را در ساختن خود و دیگران عهده دار شویم – یهدی الی الرّشد – به وظیفه ی سازندگی مان عمل کرده ایم و ملاک این انجام وظیفه هم فراهم کردنِ رشد خود و دیگران است.
هرکس افراد تحت اختیارش را برای محیطی که در نظر دارد، تربیت می کند. من فرزندم را برای خانه ام، استاد شاگردش را برای جامعه ی محدودش و یک دانشمند،انسان را حداکثر برای این زمین و برای هفتاد سال زندگی، تربیت می کند و بر طبق شرایط موجود، بارور و شکوفایش می سازد.اما انسانِ بزرگتر از هفتاد سال بااین همه استعداد، اگر بماند و قانع باشد به همین هفتاد سال، به بن بست خواهد رسید وبا این پاهای فلج شده کاری از پیش نخواهد برد.
که هستی؟ کجا هستی؟ چه کار می کنی؟ چرا کار می کنی؟ برای که کار می کنی؟ به کجا رسیده ای؟ به کجا رسانده ای؟
تفکر جدی در باب این هفت سوال و سوال هایی از این جنس که همیشه ی خدا، دامن گیر امثالِ من و شما شده اند، شاید بابی باشد برای رسیدن به دلیلی برای بودن و زنده بودن مان، که او می گفت؛ من اگر دلیلی برای زنده بودن نداشته باشم قطعا باید بمیرم که آدم ِ عاقل بدون دلیل کاری نمی کند…
انتهای پیام/ع