کدخبر: ۶۹۰۲۸
۳۱ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰۷:۲۸
چاپ

کتابی که دانشمندان مقابلش زانو می‌زنند

"مفضل" از امام صادق(ع) اجازه می‌خواهد تا آنچه او می‌فرماید، بنویسد. درس‌ها در چهار جلسه به پایان می‌رسد که در آن‌ها، "علوم طبیعی" در سایه "علم توحید" توسط امام(ع) بیان می‌شود. علومی چون پزشکی، فیزیولوژی، فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی، جانورشناسی، نجوم، هواشناسی، معدن‌شناسی، گیاه‌شناسی، شناخت آفات و برخی علوم عقلی و نظری.

به گزارش خبر لنده ، صبح زاگرس به نقل از  مشرق ـ همزمان با سالروز اندوه‌بار شهادت حضرت ابو عبدالله امام جعفر بن محمد الصادق(ع) تجدیدکنندۀ میراث شیعه، نگاهی دوباره داریم بر کتاب "توحید مفضل" که حاوی سخنان ایشان درباره علوم طبیعی است. شما هم برای غواصی در این اقیانوس بی‌پایان، همراه ما شوید:

*****

 

کتاب توحید مفضّل، منسوب است به یکی از شاگردان خاصّ امام صادق(ع) به نام "مفضّل بن عمر الجُعفی الکوفی" که از طریق محمد بن سنان نقل شده است. مفضّل چهار جلسه نزد حضرت صادق(ع) شتافت و سخنان او را که به وی املاء میفرمود، مکتوب کرد. متن حیرتانگیز این کتاب، مورد تأیید علما واقع شده است، از جمله: سید بن طاووس (وفات: 664 هجری)[1] که آن را شگفتانگیز خوانده است و همچنین علامه محمدباقر مجلسی (وفات: 1110 هجری) که آن را برای استفاده عامه به فارسی شیوا ترجمه نموده و در برخی موارد، سخنان حضرت را شرح نیز کرده است. مفضل بن عمر از خواص شاگردان امام صادق و امام کاظم(ع) بوده است. طبق آنچه در کتاب الارشاد مفید آمده، حضرت امام رضا(ع) در ضمن حدیثی بر او رحمت فرستاده و تبعیت او از ائمه را ستوده است.[2]

 

کتابی از امام صادق(ع) که دانشمندان باید در برابرش زانو بزنند

[توحید مفضّل، ترجمه علامه مجلسی، چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، طبع اول، 1379، 246 صفحه]

 

سبب پیدایش کتاب

مفضّل بن عمر روزی در نزدیک مزار شریف پیامبر اکرم(ص) نشسته بود که دید ابن‌ ابی‌العوجاء (دهری مسلکِ معروف، وفات: 155 هجری) با یکی از دوستانش به آنجا آمده و در ضمن صحبت‌هایش که برای اطرافیان مسموع بود، وجود خدا و نبوت حضرت ختمی مرتبت را منکر شد. مفضّل به شدت به سخنان او اعتراض کرد و آن ملحد جواب گفت که اگر از اهلِ کلام هستی حجت خود را بیاور و چنانچه از شاگردان جعفر بن محمد(ع) هستی باید بدانی که او زیاده از این، سخنان ما را شنیده و با متانت جواب گفته است. لذا به نحو شایسته با ما سخن کن.

مفضل اندوهناک به نزد امام صادق(ع) می‌رود و ماجرا را برایش می‌گوید. امام به او وعده می‌دهد که به طور خصوصی برایش از حکمتهای آفرینش بیان فرماید: «براى تو بيان خواهم كرد از حكمت حضرت صانع جلّ و علا در خلق عالم و درندگان و حيوانات و مرغان و حشرات و هر صاحب روحى از چارپايان و گياه‏‌ها و درختان و سبزى‏‌هاى مأكول و غير مأكول. آنچه عبرت گيرند از آن عبرت‏‌گيرندگان و زياده گردد به سبب آن معرفت مؤمنان، و متحيّر گردند در آن ملحدان و كافران. فردا بامداد به نزد ما بيا.»

مفضل به خانه میرود و خوشحال از این وعده، خواب به چشمش نمیآید. روز بعد حضرت صادق(ع) او را به اندرون میبرد و شروع به درس کرده از توحید خدای تعالی ابتدا میکند. بعد از ذکر چند جمله، مفضل اجازه میخواهد تا آنچه را امام میفرماید بنویسد. این درسها در چهار جلسه به پایان میرسد و در ضمن آن مهمترین مسائل علوم طبیعیه توسط امام صادق(ع) در سایه علم توحید بیان میشود. علومی که ما اکنون آنها را به این اسامی می‌شناسیم: طب، فیزیولوژی، فیزیک، شیمی، کیمیا، زیست‌شناسی، جانورشناسی، نجوم، هواشناسی، معدن‌شناسی، گیاه‌شناسی، شناخت آفات و همچنین برخی علوم عقلی و نظری.

 

کتابی از امام صادق(ع) که دانشمندان باید در برابرش زانو بزنند

 

 

برگزیدهای از توحید مفضل

در اینجا برای شناخت بهتر کتاب توحید مفضّل، قسمتهایی از مجلس نخست آن را نقل میکنیم. إن‌شاء الله خوانندگان مشتاق، به تهیه و قرائت این کتاب شریف اقدام کنند و هر چهار مجلس آن را بخوانند.

خلقت انسان و تكوّن جنين در رحم‏

پس امام صادق عليه السلام فرمود كه: ابتدا مى‏‌كنم اى مفضّل به ياد كردن خلقت انسان پس عبرت‌‏گير از آن. اول عبرت‌ها، تدبيرى است كه حق تعالى در جنين مى‏‌فرمايد: در رحم در حالى كه او محجوب است در سه ظلمت: تاريكى شكم، تاريكى رحم، و تاريكى بچه‏‌دان در هنگامى كه او را چاره نيست در طلب غذائى و نه در دفع اذيتى و بلائى، و نه در جلب‏ منفعتى، و نه در دفع مضرّتى، پس جارى مى‏‌شود به سوى او از خون حيض آن مقدار كه غذاى او شود چنانچه آب غذا مى‏‌باشد براى نباتات.

 

كيفيت ولادت جنين‏

و پيوسته اين غذا به او مى‌‏رسد تا خلقش تمام مى‏‌شود و بدنش مستحكم مى‏‌شود، و پوستش قوت مباشرت هوا به هم رساند، و از سردى و گرمى متضرّر نشود، و ديده‏‌اش تاب ديدن روشنایى به هم رساند، چون چنين شد مادرش را درد زایيدن از جا بر مى‌‏آورد و او را بى‏‌تاب مى‏‌كند تا از او متولد مى‏‌شود.

 

غذاى نوزاد

و چون از مضيق رحم به وسعتگاه جهان در آمد و به نوع ديگر از غذا محتاج شد، مدبّر حقيقى همان خون كثيف را كه در رحم، غذاى او بود به شير لطف مبدل مى‏‌گرداند، و كسوت گلگون خون را از او كنده، لباس سفيد شير را بر او مى‏‌پوشاند و مزه و رنگ و صفاتش متبدّل مى‌‏شود زيرا كه در اين حالت اين غذا براى بدن او از غذاى سابق موافق‌‏تر است و در همان ساعت كه به اين نوع از غذا محتاج مى‌‏شود به حكم حكيم قدير، غذاى شير براى او مهيّاست و به الهام الهى زبان بيرون‏ مى‏‌آورد و لب‌ها را مى‏‌جنباند و طالب غذا مى‌‏شود...

 

منفعت گريه اطفال‏

بشناس اى مفضّل منفعت گريه اطفال را و بدان كه در دماغ اطفال رطوبتى هست كه اگر بماند علت‌ها و دردهاى عظيم در ايشان احداث مى‏‌نمايد مانند كورى و امثال آن، پس گريه اين رطوبت را از سر ايشان فرود مى‏‌آورد و باعث صحّت بدن و سلامتى ابصار ايشان مى‏‌گردد، پس چنانچه طفل به گريه منتفع مى‏‌گردد و بر پدر و مادر منفعت آن پنهان است و ايشان سعى مى‏‌كنند كه او را ساكت گردانند و به هر حيله مى‏‌خواهند او را خاموش كنند كه از گريه باز ايستد به سبب آن كه نمى‏‌دانند كه گريه براى او اصلح است و عاقبتش نيكوتر است. همچنين جايز است كه در بسيارى از چيزها منفعت‏‌ها باشد كه ملحدان كه مذمت تدبير خالق مى‏‌كنند ندانند و اگر بدانند و بفهمند اين معنى را حكم نخواهند كرد بر چيزى از چيزهاى عالم كه در آن منفعتى نيست به سبب آن كه حكمت آن را ندانند زيرا كه بسيارى از آنها را كه منكران نمى‏‌دانند عارفان مى‏‌دانند و بسى از آنها كه علم مخلوق از آن قاصر است و علم حق تعالى به آن احاطه كرده است.

 

فايده و حكمت سرازير شدن آب دهان اطفال‏

و اما آبى كه از دهان اطفال جارى مى‏‌شود و اكثر اوقات سبب دفع رطوبتى مى‏‌گردد كه در ابدان ايشان بماند، هر آينه احداث دردهاى عظيم در ايشان نمايد چنانچه مى‏‌بينى كسى را كه رطوبت بر او غالب مى‏‌شود يا ديوانه و مخبّط مى‌‏شود يا به فلج و لقوه و اشباه آن مبتلا مى‏‌گردد.

پس خداوند عليم در كودكى مقرر گردانيده كه اين رطوبت از دهان ايشان دفع شود تا موجب صحت ايشان در بزرگى گردد و تفضّل كرده است بر خلق خود به آنچه جاهلند به حكمت آن و لطف كرده است بر ايشان به آنچه نمى‌‏دانند آن را.

 

حكمت در خلقت هر يك از اعضاى بدن و فوايد آنها

تفكّر كن اى مفضّل در همه اعضاى بدن و تدبير آنها كه هر يك براى غرضى و حاجتى آفريده شده‏‌اند دستها براى كار كردن و پاها براى راه رفتن، چشم‌ها براى ديدن، و دهان از براى غذا خوردن، و معده، براى هضم كردن، و جگر براى جدا كردن اخلاط بدن، و منافذ بدن براى بيرون رفتن فضلات تا هنگام دفع، و فرج براى حصول نسل و هم چنين جميع اعضا اگر تأمل كنى در آنها و نظر و فكر خود را به كار فرمائى مى‏‌دانى كه هر يك براى كارى خلق شده‏‌اند و براى مصلحتى مهيّا گرديده‌‏اند.

 

پندار واهى‏

مفضّل گفت: گفتم اى مولاى من! گروهى مى‏‌گويند كه اينها از فعل طبيعت است. حضرت فرمود: بپرس از ايشان كه آيا اين طبيعت كه شما مى‏‌گوئيد علم و قدرت دارد بر اين افعال يا نه؟ پس اگر گويند كه علم و قدرت دارد، پس به خدا قائل شده‌‏اند و او را «طبيعت» نام كرده‌‏اند، زيرا كه معلوم است طبيعت را شعورى و اراده نيست. و اگر گويند كه طبيعت را علم و اراده نيست، پس معلوم است كه اين افعال محكمه متقنه از طبيعت بى‏‌شعور صادر نمى‌‏شود چنانچه دانستى وليكن عادت الهى جارى شده است كه اشياء را با اسباب جارى نمايد و جاهلان بر اين اسباب نظر افكنده‏‌اند و از مسبب الاسباب غافل شده‏‌اند.

چگونگى هضم غذا[3]

تفكّر كن اى مفضّل در تدبير حكيم قدير در رسيدن غذا به جميع بدن، به درستى كه اول غذا وارد معده مى‏‌شود و معده آن را طبخ مى‏‌دهد، هضم مى‌‏كند و خالص آن را به جگر مى‌‏فرستد در عروق باريكى چند كه در ميان معده و جگر هستند، و اين عروق مانند پالايشند براى غذا كه نرسد از ثقل غذا چيزى به جگر كه باعث جراحت آن گردد زيرا كه جگر نازك است و تاب غذاى خشن و غليظ را ندارد، پس جگر صافى غذا را قبول مى‏‌كند و در آنها به لطف تدبير حكيم خبير مستحيل به خون و بلغم و صفرا و سودا مى‏شود و از جگر راه‌ها و مجارى به سوى ساير بدن هست كه خون از آن مجارى و عروق به ساير بدن مى‏‌رسد مانند مجارى كه در زمين براى آب مهيّا كنند تا به همه زمين جارى گردد و آنچه خبائث و زيادتى‏‌هاست جارى مى‏شود به سوى ظرف‌هایی كه براى آنها خلق شده است و آنچه از صفرا است به سوى زهره‏ [کیسه صفرا] مى‌رود و سودا به سوى سپرز مى‏رود، و رطوبت‏‌ها به سوى مثانه جارى مى‏‌شود. پس تأمل كن حكمت تدبير حق تعالى را در تركيب بدن و گذاشتن هر يك از اعضاء در جاى خود و مهيّا كردن ظرف‌ها در آن براى فضول اغذيه و اخلاط تا آن كه اين زيادتى‏‌ها و كثافت‌ها در بدن پهن نشوند كه مورث فساد بدن و دردها شوند[4].

پس صاحب بركت و نعمت است خداوندى كه نيكو كرده است تقدير را و محكم گردانيده است تدبير را و او را است حمد و ستايش چنانچه اهل و مستحق آن است.

 

کتابی از امام صادق(ع) که دانشمندان باید در برابرش زانو بزنند
ضریح مقدس امام صادق(ع) در کنار امامان حسن(ع)، سجاد(ع) و باقر(ع)
که چند دهه پیش به دست وهابی‌ها با خاک یکسان شد.. 

 

ساختمان دل‏

اى مفضّل! چه كسى دل را در ميان سينه قرار داده و پنهان كرده و پيراهنى كه آن پرده دل است بر روى آن پوشانيده و دنده‌‏ها را بر بالاى آن حافظ آن گردانيده با گوشت و پوستى كه بر روى دنده‏‌ها رويانيده براى آن كه از خارج چيزى بر او وارد نشود كه موجب جراحت آن گردد؟ چه كس در حلق دو منفذ قرار داده، كه يكى محل بيرون آمدن صدا و نفس باشد كه آن حلقوم است و متّصل است به شش و ديگرى محل‏ نفوذ غذا است كه آن را مرى مى‏‌گويند و متصل است به معده و غذا را به معده مى‏‌رساند. و بر حلقوم سرپوشى قرار داده كه در هنگام خوردن غذا مانع شود او را از آن كه به شش برسد و آدمى را هلاك كند؟ چه كسى شش را بادزن دل قرار داده كه پيوسته در حركت است؟ و آن را سستى به هم نمى‌‏رسد و باز نمى‌‏ايستد براى آن كه حرارت در دل جمع نشود كه آدمى را تلف كند.

چه كسى براى منافذ بول و غايط مانند بندهائى كه در ميان كيسه‌‏ها مى‏باشد قرار داد، كه هر وقت كه خواهند بر هم آورند و هر وقت كه بخواهند بگشايند كه هر دو فضله دفع شوند؟ و اگر چنين نبود، هميشه اين دو فضله جارى و متقاطر مى‏‌بودند و عيش آدمى فاسد مى‏شد، آدمى چه قدر از اين نعمت‌ها را وصف تواند كرد. بلكه آنچه احصاء نمى‌‏كنيم زياده است از آن كه كرديم و آنچه مردم نمى‏‌دانند بيشتر است از آن كه مى‏‌دانند. چه كسى معده را عضوى عصبى در نهايت صلابت گردانيده از براى آن كه طعام‌هاى غليظ را هضم تواند كرد؟

و چه كسى جگر را نرم و نازك گردانيده براى آن كه قبول نمايد خالص غذاى لطيف را تا آن كه در آنجا هضم ديگر يابد لطيف‏‌تر از هضم معده مگر خداوند قادر؟ آيا گمان مى‏‌برى كه بى‏‌مدبّرى و مقدّر حكيم عليم چنين امور كه‏ مشتملند بر انواع حكمت‌ها و مصلحت‌ها به عمل تواند آمد؟ كلّا و حاشا، متمشّى نمى‏‌شود مگر از خداوند قادرى كه عالم است به اشياء پيش از آفريدن آن‏ها و هيچ چيز از قدرت او بيرون نيست و لطيف و خبير است.

 

رد بر پيروان مانى‏، نقاش ملعون

پس تأمل كن در خلقت قدير حكيم كه راه خطا و غلط و اعتراض به هيچ وجه در آن نيست و همگى بر وفق صواب و حكمت است. و اصحاب «مانى» ملعون كه در خلقت قادر بى‏‌چون خواسته‏‌اند كه راه خطا پيدا كنند! عيب كرده‏‌اند مویى را كه پشت زهار و زير بغل مى‏‌رويد و نمى‏‌دانند كه رویيدن اين موها به علت رطوبتى است كه بر اين مواضع ريخته مى‌‏شود و در آنها مو مى‏‌رويد مانند گياهى كه در جايى كه آب جمع مى‏‌شود از زمين مى‏‌رويد، نمى‏‌بينى كه اين مواضع پنهان‌‏تر و مناسب‏‌ترند براى قبول اين فضله از مواضع ديگر؟

و باز در روئيدن اين موها منفعت دينى هست انسان را كه او را مكلف ساخته‌‏اند به ازاله اينها كه مثاب گردد و اشتغال آن به اين اشغال بدنى مانع گردد كه او را از طغيان و فسادى كه لازم فارغ بودن آدمى است از اشتغال زيرا كه مانع مى‌‏شود او را بسيارى از غرور و ارتكاب معاصى و شرور.

 

شهوت‏‌ها و لطف در خلقت آنها

فكر كن اى مفضّل! در افعالى كه حق تعالى در آدمى مقرر ساخته از خوردن، و خواب رفتن، و جماع كردن، و آنچه در هر يك از اينها تدبير فرموده. به درستى كه براى هر يك از اينها در نفس آدمى محرّكى قرار داده كه مقتضى ارتكاب آن است و تحريص آدمى بر آن مى‌‏نمايد، پس گرسنگى مقتضى طعام خوردن است كه زندگى و قوام بدن به آن است. و ماندگى و بى‏‌خوابى محرّك بر خواب است كه راحت بدن و استراحت قوت‌هاى بدنى به آن است. و شهوت، محرّك بر جماع است كه دوام نسل و بقاى نوع انسانى به آن است.

و اگر گرسنگى نبود و غذا خوردن براى آن بود كه آدمى مى‏‌داند كه بدن به آن محتاج است و در طبع آدمى حالتى نبود كه آدمى را مضطر گرداند به خوردن، هر آينه در بسيارى از اوقات كسالت و سستى مى‏‌ورزيد از خوردن غذا تا بدنش به تحليل مى‏‌رفت و هلاك مى‏‌شد، چنانچه گاهى آدمى محتاج مى‌‏شود به دوائى براى اصلاح بدن خود و مدافعه مى‌‏نمايد تا منجر شود به امراض مهلكه و مرگ. و هم چنين اگر خواب رفتن به آن بود كه مى‏‌دانست كه بدن و قواى آن براى استراحت به آن محتاجند، هر آينه ممكن بود كه از روى تثاقل يا حرص در اعمال مدافعه نمايد تا بدنش بكاهد.

و اگر حركت جماع براى محض هم رسانيدن فرزند بود، بعيد نبود كه سستى ورزد و نكند تا نسل كم شود يا منقطع گردد زيرا كه هستند بعضى مردم كه رغبت به فرزند و اعتنائى به شأن آن ندارند.

پس نظر كن كه مدبّر عليم براى هر يك از اين افعال كه صلاح و قوام بدن به آنهاست محرّكى از نفس طبيعت براى آن مقرر گردانيده كه آن را بر آن تحريص نمايد و به فعل آن مضطر گرداند.

بدان كه در آدمى چهار قوه است:

اول: «جاذبه» كه قبول غذا مى‏كند و وارد معده مى‏‌گرداند.

دوم: «ماسكه» كه طعام را نگاه دارد در معده و غير آن تا طبيعت فعل خود را در آن به عمل آورد.

سوم: «هاضمه» كه غذا را در معده طبخ مى‏‌دهد. و خالص آن را جدا مى‏‌كند و در جميع بدن پهن مى‏‌كند.

چهارم: «دافعه» كه دفع مى‏‌كند آنچه از ثقل غذا مى‏‌ماند بعد از اخذ هاضمه خالص آن را به قدر حاجت منحدر مى‏‌سازد.

پس تفكّر كن در تدبير اين چهار قوّت كه در بدن و كارهاى آنها براى آن كه بدن به همه محتاج است و آنچه از حكمت و تدبير در آن مرعى شده.

کتابی که دانشمندان مقابلش زانو می‌زنند

 

 

قوا و نيروهاى درونى و باطنى‏

اى مفضّل! چون دانستى قواى بدنى را، اكنون تأمل كن در قوّه‌‏ها كه حق تعالى در نفس انسانى قرار داده و فوائد آنها را، مانند قوه مفكّره و واهمه و عاقله و حافظه و غير اينها. اگر از اين قوه‏‌ها حافظه را نمى‏‌داشت چگونه بود حال او و چه خلل‏‌ها داخل مى‏‌شد در امور او و زندگانى او و معاملات او زيرا كه در خاطرش نمى‌‏ماند كه از او چه در نزد مردم است و از مردم چه در نزد او هست، چه داده است و چه گرفته است و در خاطرش نبود آنچه را ديده و آنچه را شنيده و آنچه گفته و آنچه به او گفته‌‏اند و به ياد نداشت كه كى به او نيكى كرده و كى به او بدى كرده و چه چيز نفع دارد او را و چه چيز ضرر دارد. و اگر در راهى مرّات لا يحصى عبور مى‏‌كرد آن را نمى‏‌دانست. و اگر تمام عمر علمى را مذاكره و مباحثه مى‏‌كرد به يادش نمى‌‏ماند، و به هيچ دين اعتقاد نمى‌‏كرد، و به هيچ تجربه منتفع نمى‏‌شد، و از هيچ امرى از امور گذشته عبرت نمى‏‌توانست گرفت، بلكه چنين كسى سزاوار بود كه مطلقا از انسانيت منسلخ گردد و نام انسانيّت را بر او اطلاق نكنند.

پس تأمل كن كه به فوت يك قوّه از قواى نفسانى چه خلل‌ها در احوال او به هم مى‏‌رسد، چه جاى آن كه همه آن‏ها از او فوت شود.

 

فوايد فراموشى‏

و نعمت فراموشى در آدمى اگر تأمل كنى عظيم‌‏تر است از نعمت يادآورى، اگر فراموشى در آدمى نبود هيچ كس را از مصيبتى تسلّى حاصل نمى‌‏شد، و حسرت احدى منقضى نمى‏‌شد، و كينه هيچ كس از سينه‏‌اش زايل نمى‏‌شد، و به هيچ يك از نعمت‏هاى دنيا متمتّع نمى‏‌شد براى آن كه آفاتى كه بر او وارد شده هميشه در برابر او بود و اميد نداشت كه پادشاهى كه دشمن او است از احوال او غافل گردد، يا حسودى لحظه از فكر او بپردازد، پس نمى‏‌بينى كه خداوند حكيم حفظ و نسيان را در آدمى قرار داده و هر دو ضد يك ديگرند، در هر يك مصلحتى هست كه وصف نمى‌‏توان كرد و هر دو در انتظام احوال آدمى ضرور است.

پس اگر تفكّر كنى اين امور متضادّه موجب اقرار به وحدت صانع است نه تعدّد چنانچه مجوس از اينجا به غلط افتاده‏‌اند و به دو خدا قائل شده‏‌اند تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يقولون زيرا كه همچنان كه در بدن آدمى اين دو ضد، هر دو در كار است و صانع بدن بايد كه هر دو را قرار دهد تا صنعتش تمام باشد، هم چنين در عالم كبير، اشياء متضادّه كه بعضى را خير و بعضى را شر مى‏‌نامند و وجود هر دو ضرور است و هر دو براى نظام كل، خير است و در كار است و آن جاهلان نمى‏‌دانند.

 

منافع حيا

نظر نما اى مفضّل به آنچه انسان مخصوص به آن شده از ميان ساير حيوانات از خلق جليل القدر، عظيم النفع كه آن «حيا» است. اگر حيا نمى‌‏بود هيچ كس مهماندارى نمى‌‏كرد و وفا به وعده‏‌ها نمى‌‏نمود و حوائج مردم را بر نمى‌‏آورد و ارتكاب نيكى‏‌ها و اجتناب از قبايح و بدى‏‌ها نمى‏‌كرد.

حتى بسيارى از امور واجبه را مردم از براى حيا به عمل مى‏‌آورند، زيرا كه بعضى از مردم هستند كه اگر از مردم شرم نمى‏‌كردند رعايت حق پدر و مادر نمى‏‌كردند. و صله رحم و احسان به خويشان نمى‏‌كردند و امانت‏‌هاى مردم را پس نمى‌‏دادند و ترك معاصى نمى‏‌كردند، پس نمى‌‏بينى كه خدا چگونه عطا كرده است به آدمى هر خصلتى را كه صلاح او در آن است و امر دنيا و آخرتش به آن تمام مى‏‌شود.

 

حكمت در آنچه آدمى از داشتن آن ممنوع شده‏

پس داده است خداوند عليم به آدمى آنچه صلاح دين و دنياى او در آنها است، و منع كرده است از آدمى دانستن امرى چند را كه از شأن و طاقت او نيست دانستن آنها مانند علم غيب و امور آينده و بعضى از امور گذشته مانند آنچه در بالاى آسمان است، يا در زير زمين است، يا در ميان درياهاست، يا در اقطار عالم هست، و آنچه در دل‌هاى مردم است، و در رحم‌هاى زنان است و اشباه اينها از آنچه علم آنها از خلق محجوب است.

و طايفه دعوى دانستن اين امور مى‏‌كند و خطاهائى كه از ايشان صادر مى‏شود در آنچه خبر مى‌‏دهند و حكم مى‏‌كنند، دعواى ايشان را باطل مى‏‌گرداند و دروغ ايشان را ظاهر مى‏‌سازد. پس تفكّر كن كه چگونه داده‏‌اند به آدمى علم آنچه آدمى در دين و دنيا به آن محتاج است و علم ما سواى آنها را از او منع كرده‏‌اند تا قدر خود را بشناسد و نقص خود را بداند و هر دو مقتضاى مصلحت او است.

 

حكمت مخفى‌بودن زمان مرگ

تأمّل كن اى مفضّل در مصلحت پنهان كردن عمر هر كس از او، زيرا كه اگر مقدار عمر خود را بداند اگر عمرش كوتاه باشد زندگى بر او ناگوار خواهد بود براى آن كه عمر خود را كوتاه و وقت مرگ خود را نزديك مى‏‌داند بلكه خواهد بود به منزله كسى كه مالش فانى شده باشد، يا نزديك به فنا رسيده باشد، پس پيوسته در غم تنگدستى و در ترس فناى مال است. و بيم تهى شدن كيسه زندگانى بر فرزند آدم زياده از بيم تهى شدن خزانه دينار و در هم است، زيرا كسى كه مالش فانى مى‏‌شود، اميد حصول عوض آن را دارد و كسى كه به فناى عمر يقين به هم رسانيد، نااميدى بر او مستحكم مى‏‌گردد.

و اگر بداند كه عمرش دراز خواهد بود، اميد بقا به هم مى‏‌رساند و در لذّات دنيا و معاصى حق تعالى فرو مى‏‌رود به اميد آن كه لذات خود را در مى‏‌يابم و در آخر عمر تائب مى‌‏شوم. و اين مذهب و طريقه را خدا از بندگان خود نمى‏‌پسندد و قبول نمى‏‌كند. آيا نمى‌‏بينى كه اگر بنده داشته باشى و چنان با تو معامله كند كه يك سال به خشم آورد و يك روز يا يك ماه تو را خشنود گرداند از او اين را قبول نمى‏‌كنى؟ و از جمله بندگان شايسته تو نخواهد بود و از او نمى‏‌خواهى مگر آن كه در دل داشته باشد اطاعت و خير خواهى تو را در همه امور و در جميع احوال.

اگر گوئى كه گاه هست مردى سال‌ها به معصيت مى‏‌گذارند و در آخر توبه مى‏‌كند و توبه‌‏اش مقبول مى‌‏شود. جواب مى‏‌گوئيم كه اين امرى است كه آدمى را عارض مى‏‌شود بنا بر غلبه شهوت و بر نيامدن با نفس و خواهش‌هاى آن، بى‏‌آنكه در نفس خود اين مخالفت را قرار بدهد و بناى امر خدا را بر آن گذارد، پس به اين سبب خداوند غفور مى‏‌بخشد و تفضّل مى‏‌كند بر او به آمرزش. و اما كسى كه بناى كار خود را بر اين گذارد كه در اكثر عمر خود معصيت مى‏‌كنم و در آخر عمر توبه خواهم كرد، پس خواهد فريب دهد كسى كه او را فريب نمى‏‌تواند داد او را به آن كه در عاجل هر لذتى را كه مى‏‌خواهم در مى‌‏يابم به اميد آن كه در آخر توبه خواهم كرد.

و ايضا معلوم نيست كه وفا به اين وعده خواهد كرد يا نه، زيرا كه ترك ترفه و لذت نمودن و مشقت توبه را متحمّل گرديدن خصوصاً در پيرى و ضعف بدن، امرى است به غايت صعب و ايمن نيست آدمى به مدافعه توبه از آن كه مرگ او را دريابد و از دنيا بيرون رود بى‏‌توبه چنانچه كسى را بر مردى قرضى باشد و اجلى از براى آن قرار داده باشد و پيش از اجل قادر بر اداى دين باشد و پيوسته مداهنه نمايد تا اجل دين برسد و مالش تهى شده باشد و قرض بر او بماند.

 

منفعت امتزاج رؤيا با حق و باطل‏

فكر كن اى مفضّل! در خواب‏‌ها چگونه تدبير كرده است حق تعالى كه ممزوج گردانيده است راست آنها را به دروغ به جهت آن كه‏ اگر همه راست مى‏‌بود، هر آينه همه مردمان پيغمبران بودند و انبياء را امتيازى از ساير مخلوق انسانى نبود. و اگر همه دروغ بود، نفعى در آنها نبود بلكه فضول و بى‏‌فايده بود، پس چنين مقرر فرموده كه گاهى راست باشد و مردم منتفع گردند از آن در مصلحتى كه به سوى آن هدايت يابند يا مضرّتى كه از آن احتراز نمايند و بسيار دروغ مى‏‌باشد كه اعتماد تمام بر آن ننمايند.

 

خلقت اشيا در جهت رفع نياز انسان‏

فكر كن در اين اشياء كه مى‏‌بينى در عالم براى مصالح بنى آدم، مهيا كرده مانند خاك براى بنا كردن و آهن براى صنعت‌ها و چوب براى كشتى‏‌ها و غير آن و سنگ براى آسيا و غير آن، و مس براى اوانى، و طلا و نقره براى معاملات، و جواهر براى ذخيره گذاشتن، و دانه‌‏ها براى خوردن، و ميوه‌‏ها براى تفكّه و لذّت يافتن، و گوشت براى خوردن، و بوى خوش براى لذّت بردن و دواها براى تصحيح بدن، و چارپايان براى بار برداشتن و سوار شدن، و هيزم براى افروختن، و خاكستر براى ساروج ساختن، و ريگ براى فرش زمين و چه مقدار مى‏‌توان احصا كرد از امثال اين.

 

اهميت آب و نان و فراوانى آب‏

و بدان اى مفضّل! كه سر معاش آدمى و زندگانى نان و آب است، پس نظر كن كه چگونه تدبير كرده است امر را در اين دو چيز زيرا كه چون آدمى را احتياج به آب شديدتر است از احتياج به نان بنا بر آن كه صبر او بر گرسنگى زياده است از صبر بر تشنگى، و احتياجش به آب بيشتر است از احتياج به نان زيرا كه محتاج است به آب از براى‏ خوردن و وضو ساختن و غسل كردن و شستن جامه‏‌ها و آب دادن چارپايان و زراعت‌ها، لذا آب را فراوان گردانيده كه نبايد خريد تا آن كه آدمى را در تحصيل آن كلفتى و مشقتى نبوده باشد، و نان را چنان مقرّر فرموده كه به چاره و حركت تحصيل آن بايد كرد تا آدمى را آن شغل از طغيان و ارتكاب به امور باطله باز دارد، نمى‏‌بينى كه كودكى را كه هنوز به حد فهم و ادراك و تعلّم نرسيده به معلّم مى‏‌دهند كه از بازى و ارتكاب امورى چند كه موجب فساد خود و اهل او مى‏شود باز دارد؟

و هم چنين آدمى كه اگر از شغل خالى باشد هر آينه از اندازه خود بيرون رود و مرتكب امرى چند گردد كه ضررش بر نفس او و ديگران عظيم باشد.

عبرت بگير براى اين از حال كسى كه در رفاهيت و كفايت و نعمت و فراغ بال و حسن حال نشو و نما كرده باشد چگونه است حال او در طغيان و فساد؟ عبرت بگير كه چرا شبيه نيست احدى از مردم به ديگرى چنانچه وحشيان و مرغان و غير اينها به يك ديگر شبيه‏‌اند چنانچه- گله از آهو و اسفر و دراكه همه به يك ديگر شبيه‌‏اند چنانچه فرق ميان هر يك از ايشان و ديگرى نمى‌‏توان گذاشت و بنى آدم را نمى‏‌بينى كه صورت‏‌ها و خلقت‌‏هاى ايشان مختلف است كه دو تاى ايشان بر يك صفت نيستند، و علّت و حكمتش آن است كه مردم محتاجند كه يك ديگر را به حال‌ها و صفت‏‌ها بشناسند براى معاملاتى كه در ميان ايشان جارى مى‏‌شود و در ميان بهايم و مرغان اينها نمى‌‏باشد كه يك ديگر را بشناسند، نمى‏‌بينى كه مشابهت طيور و وحوش به يك ديگر هيچ ضرر به احوال ايشان نمى‏‌رساند و اگر دو توأم از بنى آدم به يك ديگر شبيه باشند بر مردم كار در معامله ايشان بسيار دشوار مى‏‌شود به مرتبه كه آنچه را كه به يكى از ايشان بايد داد به ديگرى مى‌دهند و يكى را كه بايد به گناهى مؤاخذه كنند ديگرى را به عوض او مؤاخذه نمايند. و گاه است كه مثل اين اشتباه در مشابهت رخوت و البسه شخصى با ديگرى به هم مى‌‏رسد.

پس چه كسى لطف كرده است به بندگانش به اين دقايق حكمت‌ها كه به هيچ خاطرى خطور نكرده و همگى موافق مصلحت است مگر خداوندى كه رحمتش همه چيز را فرا گرفته. اگر ببينى صورت انسانى را كه بر ديوارى كشيده‌‏اند و كسى گويد به تو اين، بى‏‌مصوّرى و نقاشى خود به هم رسيده البته قبول نخواهى نمود، پس چگونه انكار مى‏‌كنى اين را در صورت جمادى كه بر ديوار نقش كرده‌‏اند و انكار نمى‏‌كنى در آدمى زنده سخنگو.

 

راز ابتلاى انسان به آلام‏

و اگر آدمى را هرگز المى و دردى نمى‏رسيد به چه چيز ترك مى‏‌كرد فواحش و گناهان را؟ و به چه چيز تواضع مى‏‌كرد براى خدا و تضرّع مى‏‌كرد نزد او؟ و به چه چيز مهربانى مى‏‌كرد به مردم و بذل و صدقات به مساكين مى‏‌نمود؟ نمى‏‌بينى كسى را كه دردى عارض شد خضوع و شكستى مى‏‌كند و رغبت مى‏‌نمايد به درگاه خدا و طلب عافيت مى‏‌كند از شافى مرض، و دست مى‏‌گشايد به دادن تصدّق‌ها. و اگر آدمى از زدن متألم نمى‏‌شد به چه عقاب مى‏‌كردند پادشاهان دزدان را و راه‏زنان را و به چه چيز ذليل و فرمان بردار مى‏‌كردند عاصيان و متمرّدان را؟ و به چه چيز كودكان علوم و صنعت‌ها مى‏‌آموختند، و به چه چيز مماليك براى آقايان خود ذليل مى‏‌شدند و گردن به اطاعت ايشان مى‏‌نهادند.

آيا اينها حجّت نيست براى ابن ابى العوجاء و امثال او از ملاحده و مانى نقّاش و اتباع او از گبران كه انكار مى‏‌كنند حكمت آلام و دردها را در عالم؟ اگر متولد نمى‌‏شد از انسان و ساير حيوانات، مگر نر يا ماده، هر آينه منقطع مى‏‌شد نسل انسان و بر مى‏‌افتادند حيوانات، لهذا عليم حكيم مقرر گردانيده كه از هر نوعى از حيوانات نر و ماده هر دو به وجود آيند، چرا در هنگامى كه مرد و زن به حد بلوغ رسيدند موى درشت بر زهار ايشان مى‏‌رويد. و بر روى مرد ريش مى‏‌رويد و بر روى زن نمى‌‏رويد؟

براى آن كه حق تعالى مرد را قيّم و كار فرماى زن گردانيده و زن را جفت او گردانيده و براى او آفريده، پس به اين سبب مردم را ريش داده كه موجب عزت و جلالت و مهابت او گردد و به زن نداده تا از نازكى رو و حسن و جمال كه مناسب حال اوست و براى التذاذ هم‌خوابگى مرد ادخل است براى او باقى ماند. پس نمى‏‌بينى كه حكيم عليم در هر امرى آنچه به عمل آورده همه موافق حكمت است و راه خطا در آن نيست.

مفضّل گفت: چون سخن بدينجا رسيد وقت زوال شد و مولاى من به نماز برخاست و فرمود: برو فردا بامداد به نزد من بيا، پس من‏ شاد و خوشحال برگشتم به آنچه از معرفت مرا حاصل شد و خدا را حمد كردم بر آنچه مولاى من به من تعليم و تفضّل نمود و شب را به سر آوردم شاد و با نعمت به آنچه مولاى من به من تعليم كرده بود.

 

[1]. الامان، فصل 7 ـ کشف المحجه، فصل 16

[2]. الارشاد، باب 24، حدیث 10

[3] كورسى موريس در راز آفرينش مى‏‌گويد: تا به حال هزاران كتاب درباره هاضمه و طرز كار دستگاه گوارش نوشته شده ولى هر سال كشفيات جديدى در اين زمينه مى‏‌شود و آن قدر مطالب تازه در اين باره نوشته مى‏‌شود كه موضوع هميشه تازگى دارد، اگر ما جهاز هاضمه را به يك آزمايشگاه شيميايى تشبيه كنيم، و مواد غذايى را كه به درون آن مى‏‌رود، مواد خام اين آزمايشگاه بدانيم، آن وقت حيرت مى‏‌كنيم كه عمل هضم تا چه اندازه كامل است، كه هر چيز خوردنى را هضم مى‏‌كند و تحليل مى‌‏برد. معده غذاهاى گوناگونى كه در آن مى‏‌ريزد، موادى را كه مفيد تشخيص بدهد انتخاب نموده با مواد شيميايى كه خود توليد كرده است مخلوط، مواد زايد آن را دفع، و بقيه را به انواع گوناگون تقسيم و به مصرف ترميم گوشت، پوست، استخوان، مو، خون و رگ و غيره مى‏‌رساند، و ميلياردها سلول كه در بدن انسان زندگى مى‏‌كنند از آن تغذيه مى‌‏شوند. [پايه‌‏هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى، 25- 26].

[4]. اگر صفرا داخل خون شود توليد بيمارى يرقان (زردى) مى‏كند و چنانچه بول از جريان طبيعى خود باز ماند بدن مسموم و آدمى هلاك مى‏‌گردد.